رمان قصر از آخرین نوشتههای کافکاست، او نوشتن این رمان را دو سال پیش از مرگش ( ژانویه ۱۹۲۲ ) آغاز کرد. این رمان در بیست فصل نگاشته شده که با مرگ کافکا رمان در فصل بیستم ناتمام می ماند. اما با توجه به نشانه ها و علایم موجود در کتاب می توان حدس زد که کتاب می بایست در فصل بیستم به اتمام می رسید و احتمالا نباید بیشتر از آن ادامه می یافت.
رمان ماجرای مردی بنام «کا» است که در شبی پر برف، وارد روستایی میشود تا شب را استراحت کند اما به او چنین اجازه ای نمی دهند و می گویند در مجاور این دهکده قصر بسیار بزرگی قرار دارد که همه کارها را هدایت می کند و آقای «کا» برای ماندن در دهکده به اجازه قصر نیاز دارد . او عنوان می کند که مساح* است و به درخواست خود قصر روانه این ده شده است . در تماسی تلفنی ، قصر ادعای اقای «کا» را قبول می کند و او شب را در مهمان خانه می گذراند . از فردا صبح آقای «کا» قصد دارد تا جوری به قصر برود و با شرح وظایفش آشنا شود . در ابتدا همه به او می خندند و می گویند دست یابی به قصر غیر ممکن است اما آقای «کا» پشتکار زیادی دارد . او تلاش می کند و تلاش می کند و در این راه با افراد زیادی صحبت می کند و شایعات و افسانه های زیادی در مورد قصر می شنود و در این بین واقعا نمی تواند نه به قصر دست یابد نه به کارکنان عالی رتبه آن. در این رمان قصر مظهر جایی دست نیافتنی است.
شخصیت اصلی رمان قصر نماد انسانی جستجوگر است که صادقانه تلاش می کند تا به حقیقت و رستگاری دست یابد. او که شغلش مساحی است سمبل انسان معاصر است که تلاش می کند با حذف متافیزیک و ماوراءالطبیعه همه چیز را صرفا با نیروی عقل و منطق خود بسنجد و اندازه گیری کند و چون حقیقت و رستگاری فراتر از عقل اوست شکست می خورد و هر چقدر می کوشد به قصر نزدیک تر شود ناامید تر می شود. ولی با این وجود دست از تلاش برنمی دارد و همین تلاش است که به زندگی اش معنا می دهد. شاید پیام کافکا این باشد که تنها از راه عشق می توان به حقیقت و رستگاری رسید نه از راه عقل و سنجش های عقلی.
*مساح در گذشته به کسی اطلاق میشد که محلی را برای ساختن در نظر می گرفت و آنرا در قالب یک مستطیل در می آورد طول و عرض آنرا مشخص میکرد تا آماده ساختن خانه ، مهمانسرا و ... باشد. یعنی مساح که نقشه بردار زمین است چطور می تواند از اسرار فرازمینی سر در آورد.