رمان سیذارتا اثر هرمان هسه شبیه حکایت شیخ صنعان اثر عطار است. درونمایه ی هر دو اثر حستجوی کمال و طی طریق از کمال ظاهری به مرتبه ای ازکمال واقعی است. سیذارتا و شیخ صنعان که هر دو دارای مقام و مرتبه ای از کمال هستند، در جستجوی کمال واقعی همه چیز را ترک می کنند و به جستجو می پردازند.
سیذارتا پسر برهمنی است که در کرانه رودخانه و در کنار زورق ها پرورش می یابد و به درس های پدر و فرهیختگان و افراد دانا گوش می دهد. پدر از این که پسرش ولع یادگیری دارد بسیار خشنود است و وجود مادر مملو از عشق به سیذارتا. اما سیذارتا احساس رضایت نمی کند او باید خویشتن خویش را می یافت. بنابراین از خانه ی پدری می رود تا شمن شود و به ریاضت بپردازند. سیذارتا تنها یک هدف داشت؛ تهی شدن از هر چیز: از آرزو، شادمانی و از رنج و اگر به نفس غلبه می کرد، همه چیز در او بیدار می شد و در خویشتن خویش غرق می شد و سیذارتا غرق شدن در خویشتن خویش را از شمن ها آموخت. حس ها و خاطرات را در خود می کشت و به جانور و سنگ تبدیل می شد، اما دوباره به خود می آ مد، هزاران بار از خود گریخته بود ولی بازگشت او اجتناب ناپذیر بود.
سیذارتا این بار تصمیم گرفت به محل اقامت بودا برود و شاگرد او شود. بودا طریقه رهایی از رنج را یعنی رهایی از رنج این جهان و زندگی را آموزش می داد.کسانی که راه بودا را پیش گرفته بودند، رستگار می شدند. ولی سیذارتا آنجا را هم ترک کرد و راه خویش را دنبال کرد.
این بار سیذارتا با زنی زیبا (کاملا) آشنا می شود و زندگی مادی را تجربه می کند. در کنار این زن، دوست داشتن، مهرورزی و خوشی ها را می آموزد تا اینکه شبی خوابی می بیند و این زمانی است که تقریباً جوانی اش سپری و موهایش سفید شده است. روزی خواب می بیند که پرنده ای که این زن زیبا داشت در لانه اش مرده و سیذارتا آن را بیرون می آورد و دور می اندازد. گویی هر چه در درون خود، نیکی داشته، بیرون ریخته است و ترس وجودش را فرا می گیرد و حس می کند تمام زندگی اش را بیهوده سپری کرده است.بعد از این خواب، آن زن را ترک می کند. سیذارتا دیگر به مرگ خود راضی بود و حاضر نبود بیش از این بار زندگی بی محتوای خود را به دوش بکشد، اما در ساحل رودخانه ناگهان به یاد کلامی در دعای برهمنان می افتد که انسان را به ادامه راه و رسیدن به کمال فرا می خواند. بالاخره سیذارتا در ساحل رودخانه اقامت می کند. روزی افرادی از رودخانه می خواهند عبور کنند تا نزد بودا بروند؛ زیرا او در بستر مرگ است و یکی از آنها زن زیبا با پسرش است که جزء رهروان بودا شده است. این پسر در واقع پسر خود سیذارتا است، اما در راه این زن زیبا دچار مارگزیدگی می شود و می میرد و سیذارتا پی می برد که پسربچه، پسر خود او است. پسر را نزد خود نگه می دارد، اما چون پسرک به آن زندگی عادت نداشت سیذارتا را رها می کند و از آنجا می رود. سیذارتا به دنبال او می رود ولی او را پیدا نمی کند و باز می گردد، وقتی نگاهش به آب رود می افتد، با دیدن چهره ی خود به یاد پدرش می افتد و روزی را به یاد می آورد که پدرش را رها کرد و به زاهدان پیوست و پی می برد که پدرش نیز همان درد را چشیده بود که او اکنون برای پسرش می کشد. سرانجام سیذارتا با گوش سپردن به آوای رود، آرامش درونی خود را باز می یابد و درمی یابد که اگرچه آب همواره در گذر است، اما همیشه نیز پابرجا است. این درس بزرگی برای سیذارتا است. او اکنون راه رستگاری را یافته است.
شیخ صنعان پیری صاحب کمال و پیشوای مردم زمانه خویش بود. او قریب پنجاه سال در کعبه اقامت داشت و هرکس به حلقهٔ ارادت او درمیآمد از ریاضت و عبادت نمیآسود. شیخ خود نیز هیچ سنّتی را فرو نمیگذاشت و نماز و روزه بیحد بهجا میآورد.
شیخ حدود پنجاه بار حج کرده و در کشف اسرار معنوی به مقام کرامت رسیده بود شیخ چند شب پیاپی خواب میبیند که مقیم روم شده و بر یک بت سجده میکند. شیخ با مریدانش به روم سفر میکند و در آنجا دختری مسیحی را میبیند و عاشق او میشود. شیخ بیش از یک ماه برای وصال دختر عجز و لابه میکند. دختر برای شیخ چهار شرط میگذارد:
سجده کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست شستن از ایمان
شیخ علاوه بر اجرای این شروط، یکسال نیز به جای کابین دختر برای او خوکبانی میکند ( عطار می خواهد این نکته را یادآوری کند که در وجود هرکس خوک های بسیاری هست که تا آن ها را نکشد، رها و پاک نمی شود). مریدان از بازگشت شیخ ناامید میشوند و به دیار خود باز میگردند. یکی از مریدان که در سفر با شیخ نبوده به امید بازگشت شیخ به روم سفر میکند و در آنجا ۴۰ روز برای شیخ به دعا و تضرع مینشیند. سرانجام پیامبر اسلام را در خواب میبیند و مژده بازگشت شیخ را میگیرد. شیخ سرانجام از قید عشق دختر آزاد میشود.
در هر دو داستان عشق جایگاه ویژه ای دارد و آغاز تحولات اساسی با عشقی زمینی آغاز می شود و به سرانجام می رسد. شیخ صنعان را عشق دختر مسیحی از پیله ی بی گناهی و زهد خود بیرون می کند و پایمردی او در این عشق است که او را از هر چه دارد رها می سازد. در واقع زاهد خداپرست با اطاعت از انسان مورد علاقه ی خود و ترس از خشم وی و تلاش برای جلب رضایتش همان رفتاری را که لازم است در برابر خداوند داشته باشد پیشاپیش تمرین می کند. در رمان سیذارتا نیز کاملا داشتن پول و کار کردن نزد بازرگان را برای سیذارتایی که از زندگی عادی علاوه بر حقارت، احساس کراهت و گناه نیز دارد، شرط می کند.
نکته ی آخر این که سیذارتا لذت های مادی و معنوی را می چشد ولی احساس سعادت نمی کند. تنها آن زمان که رنج های دنیوی و مردمی را با تمام وجود احساس می کند به روشن بینی و درک سعادت نایل می شود. شیخ صنعان لذت های معنوی را به تمامی داشت و در حرم امن الهی معتکف بود، اما او می توانست به مرتبه ای بالاتر از کمال دست یابد. در این راه او باید رنج را بیازماید و در این آزمایش، مرتبه و مقام و همه ی لذت های خویش را از دست بدهد و پست ترین مراتب زندگی را از سر بگذراند. وضعیت شیخ صنعان یادآور وضعیت آدم در بهشت است و برای کمال و آزموده شدن در راه کمال باید رنج های مرتبه ی خاک را بچشد. مریدان در این میان جماعت فرشتگان درونی و بیرونی اند و آن مرید صادق و کارآزموده قلب آدم است که روزنه ای از امید را به خورشیدی تابان از بخشش الهی بدل می کند.
منابع:
نشریه ادبیات تطبیقی سال سوم، شماره 6، تابستان 1391
ویکی پدیا، دانشنامه آزاد