هنر و ادبیات

هنر و ادبیات

سلام
قدمتون به روی چشم ^_^
این وب متعلق به شماست.
کپی از مطالب و تصاویر هم آزاد
ممنون از بازنشرتون :)

بایگانی

کافکا و نامه های عروسک

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ق.ظ

در یک روز پاییزی در سال  1923 یعنی یک سال پیش از مرگ فرانتس کافکا،   این نویسنده ی شهیر آلمانی زبان در حال قدم زدن در پارک بود که چشمش به دختربچه‌ای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود...

 

دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد: عروسکم گم شده!
کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد: امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت!!!
دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد: از کجا می دونی؟
کافکا هم می گوید: من نامه رسان عروسک ها هستم. عروسک برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه!
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا می‌گوید: نه. تو خونه‌ست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش...
کافکا سریع به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه می‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است!

 

 

و این نامه‌ نویسی از زبان  عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه می‌دهد؛ و دخترک در تمام این مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ عروسکش هستند...
و در نهایت کافکا داستان نامه‌ها را با این بهانه ی‌ عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان می‌رساند...

 


این که مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامه‌ها را (به گفته‌ی همسرش دورا) با دقتی حتی بیشتر از کتاب ها و داستان‌هایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است... 

 

 

رمان کافکا و عروسک مسافر بازنویسی این ماجرا‌ست به‌قلم نویسنده‌ای اسپانیایی، ‌جوردی سی‌ئررا‌ ای ‌فابرا‌. جوردی در کافکا و عروسک مسافر می‌نویسد که بعد از خواندن مقاله‌ا‌ی از ‌سزار آیرا‌ با عنوان عروسکِ مسافر‌ علاقه‌مند می‌شود این داستان را بنویسد؛ داستانی که ‌دورا دیمانت‌ (همسر کافکا) بازگو کرده است. متن این داستان شاعرانه است و خیال انگیز. داستانی درباره‌ی پذیرش واقعیت‌های سخت زندگی، طعم خوب دل‌ بستگی و جست‌وجوی بهانه‌هایی کوچک برای شادی و امیدواری. این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است.

 

زیبا نوشت:

هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این
نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی
خود هروقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم،
مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش
احساس کرده ام... (چارلز مورگان)

نظرات  (۶)

یه معرفی خوب برای یه کتاب خوب :)
خیلی قشنگ بود، ممنونم

اگر تبادل لینک میکنید، خوشحال مشیم به اسم "پوشاک و زیورآلات شیکسون" لینک کنید و خبربدین تا شماهم لینک بشین :)
پاسخ:
ممنونم از شما دوست عزیز
چشم حتماً
بازم سلام، ممنون که اومدین و البته برای تبادل پیش قدم شدین، منم شمارو لینک کردم :)
پاسخ:
سلام
خیلی از لطفتون ممنونم.
دروغ گفتن اون هم به بچه! من با ذات دروغ مخالف هستم همیشه . اگرچه ماجرای عجیبی بود این که دختر بچه تا این حد زود باور و وابسته به عروسکش باشه. حتما واسه همزمان با دهه شصتیها بوده این جریان تو این دوره این جور بچه یه خورده کمیابه... .ههه
راجع به شادی آفرینی هم میشه گفت: شادی کاذب.خودمونیم مثلا خودمون رو بذاریم جای بچه . بالاخره بزرگ بشه میفهمه ... .
اگر یادش بیاد که عروسکش گم شده بود و براش گریه میکرد یعنی فقط همین بود خب میخندید به این خاطره در بزرگی اما بعید میدونم وقتی فهمیده باشه سرکار بوده و این خوشحال کردن نقل دهن مردم شده اگرچه اون(دختر بچه) رو نشناسند در بزرگی زیاد براش جالب نخواهد بود و باید خیلی خوش بین باشه که فقط نیت عمل رو مد نظر قرار بده و ناراحت نشه از این که نیت خیر بابت شهرت بیشتر یک نویسنده شده.
پاسخ:
از نظرتون ممنونم و عقایدتون برام قابل احترامه. به نظر من دنیای بچه ها با دنیای بزرگترا کاملا متفاوت. برای همین اگه دوست داشته باشیم با بچه ها ارتباط خوبی داشته باشیم باید با زبان خودشون صحبت کنیم و خودمونو جای اونا بگذاریم. وقتی من یه دختر بچه 5 ساله بودم یادم هست که به عروسکام حس دیگه ای داشتم و مخصوصا یکی از عروسکام خیلی برام عزیز بود. به اون نه به عنوان وسیله بازی بلکه مثل اعضای خانواده نگاه می کردم. همونطور که مادرم مراقبم بود منم همون حسو درباره عروسکم داشتم که مراقبش باشم موهاشو شونه کنم و نگذارم تنها بمونه. حالا در چنین شرایطی وقتی عروسک گم می شه دختر بیشتر این حسو داشته که دیگه کسی نیست ازش مراقبت کنه الان عروسکش داره گریه می کنه و ترسیده. حالا شما چطور می خواید به این دختر بچه واقعیت رو بگید و اونو از دنیای خودش خارج کنید. کافکا با علم به این مسأله جوری وانمود می کنه که حال عروسک خوبه و داره خوش می گذرونه و همین باعث آرامش روحی کودک می شه. قبول ندارم که نویسنده برای شهرتش این کارو کرده. اگر این این حرف درست باشه کافکا می بایست نسخه ای از نامه ها رو نگه می داشت تا در آینده به کتاب تبدیل بشه ولی نامه ای در دست نیست. این ماجرا رو بعدها همسر کافکا که اونو در پارک همراهی می کرده تعریف کرد. اینو هم بگم که کافکا موقع مرگ از دوستش می خواد تا تمام نوشته هاشو بسوزونه که دوستش از این کار امنتناع می کنه و بعد از مرگ کافکا آثارش به چاپ می رسه و معروف می شه. اگه آثار کافکا رو بخونید متوجه روح حساس و لطیفش می شید. 
از حضورتون تشکر می کنم.
سلام.بله.حواسم به دنیای خیالی و شیرین کودکان نبود.درسته جدا شدن ازش برای کودکان با اون لطافت و ظرافت ملال آورتر از ما بزرگتر هاست.خودمون بچگی کردیم ها ولی اصلا یادم نمیاد لامصب :)
در مورد نویسنده هم متن مطلب رو جسته گریخته خونده بودم.اگر کامل می خوندم اظهار نظر اینطوری نمی کردم.هرچند مطالعه روی آثار خارجی نداشتم متاسفانه.به جز جبران خلیل جبران و نیچه...
پاسخ:
سلام دوست گرامی
خیلی ممنونم که نظرتونو گفتید
من در مورد خیلی از نویسندگان مشهور اطلاعات کافی ندارم اما کافکا رو خوب می شناسم. 
شاد و مانا باشید
۳۰ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۲ بادبادک قرمز
وای این مطلب فوق العاده بود! ممنون که نوشتیدش
پاسخ:
ممنون از محبتتون دوست عزیز.
و یک گفتگو که می رفت متشنج یشود ولی نشد خوشبختانه.چیزی که کمتر این روزها دیده می شود.ممنون از هر دو طرف
پاسخ:
ممنون از شما دوست گرامی که وقت می گذارید و پست های وب رو مطالعه می کنید
پاینده باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">