کافکا و نامه های عروسک
در یک روز پاییزی در سال 1923 یعنی یک سال پیش از مرگ فرانتس کافکا، این نویسنده ی شهیر آلمانی زبان در حال قدم زدن در پارک بود که چشمش به دختربچهای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو میرود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود...
دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد: عروسکم گم شده!
کافکا با حالتی کلافه پاسخ میدهد: امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت!!!
دخترک دست از گریه میکشد و بهت زده میپرسد: از کجا می دونی؟
کافکا هم می گوید: من نامه رسان عروسک ها هستم. عروسک برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه!
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا میگوید: نه. تو خونهست. فردا همین جا باش تا برات بیارمش...
کافکا سریع به خانهاش بازمیگردد و مشغول نوشتنِ نامه میشود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است!
و این نامه نویسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه میدهد؛ و دخترک در تمام این مدت فکر میکرده آن نامه ها به راستی نوشته عروسکش هستند...
و در نهایت کافکا داستان نامهها را با این بهانه ی عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان میرساند...
این که مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامهها را (به گفتهی همسرش دورا) با دقتی حتی بیشتر از کتاب ها و داستانهایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است...
رمان کافکا و عروسک مسافر بازنویسی این ماجراست بهقلم نویسندهای اسپانیایی، جوردی سیئررا ای فابرا. جوردی در کافکا و عروسک مسافر مینویسد که بعد از خواندن مقالهای از سزار آیرا با عنوان عروسکِ مسافر علاقهمند میشود این داستان را بنویسد؛ داستانی که دورا دیمانت (همسر کافکا) بازگو کرده است. متن این داستان شاعرانه است و خیال انگیز. داستانی دربارهی پذیرش واقعیتهای سخت زندگی، طعم خوب دل بستگی و جستوجوی بهانههایی کوچک برای شادی و امیدواری. این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است.
زیبا نوشت:
هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این
نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی
خود هروقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم،
مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش
احساس کرده ام... (چارلز مورگان)
خیلی قشنگ بود، ممنونم
اگر تبادل لینک میکنید، خوشحال مشیم به اسم "پوشاک و زیورآلات شیکسون" لینک کنید و خبربدین تا شماهم لینک بشین :)