ماجرای دروغ و حقیقت
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ق.ظ
روزی دروغ به حقیقت گفت: "میل داری به شنا برویم؟"
حقیقت ساده پذیرفت. لباس هایش را درآورد و به دریا رفت. اما دروغ لباس های او را پوشید و رفت. از آن روز دیگر حقیقت عریان و زشت است و دروغ ظاهری آراسته و زیبا دارد با لباس حقیقت...
۹۹/۰۸/۲۸
دروغ و حقیقت رو خیلی ساده نوشتی..یکم شاخ و برگ بهش بده
داستانش نکن ولی میشه قشنگتر باشه..در کل عالی