هنر و ادبیات

هنر و ادبیات

سلام
قدمتون به روی چشم ^_^
این وب متعلق به شماست.
کپی از مطالب و تصاویر هم آزاد
ممنون از بازنشرتون :)

بایگانی

طبق اسناد و مدارک اهل سنت، عایشه زمان ازدواج با پیامبر (ص) 19 تا 21 سال سن داشته. حرف هایی از قبیل ازدواج عایشه با حضرت رسول در 9 سالگی و یا بدتر، عقد در 5 سالگی و رابطه ی جنسی در 9 سالگی از روایات جعلی گرفته شده و توهین به پیامبر است.

راوی روایات

راوی این روایات خود عایشه یا خواهرزاده اش ابن عامر است که در زمان ازدواج پیامبر با عایشه 5 سال داشته و جالب این که در این سن تمامی روایات را با جزییات کامل به یاد دارد!! تا آن جا که می گوید: پیامبر در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول به مدینه هجرت نمودند و در شوال همان سال درست هشت ماه بعد با وی ازدواج کرد؟! 

این در حالیست که خود عایشه نیز که ادعا می کند در شش سالگی به عقد پیامبر در آمده است جزییات کامل رویدادهای آن زمان را به خاطر دارد که از دید تاریخی جای شگفتی دارد .و این گمان را که دسیسه ای برای جعل در کار بوده است را تقویت می کند. 

علت جعل

بلند مرتبه کردن مفام عایشه در بین سایر زنان پیامبر با این ادعا که وی تنها زن باکره حضرت بوده و محبوب ترین زن رسول خاتم نیز به شمار می آمده. در حالی که ابن سعد در طبقات الکبری گفته است: " ابوبکر عایشه را به ازدواج "جبیر بن مطعم" در آورد ، پس از مدتی او را از ایشان گرفته و طلاقش داد ..."
ابن سعد، طبقات الکبری، ص529؛ الاصابه، ج4، ص356

سال ازدواج عایشه

1. در کتاب صحیح بخاری، جلد 3،حدیث 3606، به نقل از خود عایشه می گوید که پیامبر در 13 بعثت یا همان سال اول هجری، عایشه را عقد و دو سال بعد یعنی در سال دوم هجری با وی ازدواج کرده است.

2. بلاذری در کتاب انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 181،به نقل از ذحبی میگوید که سوده برای چهار سال تنها همسر پیامبر بوده. (پیامبر بعد از خدیجه با سوده ازدواج کرد و بعد با عایشه، پس در این حدیث گفته می شود که پیامبر در سال چهار هجری با عایشه ازدواج کرده)

پس عایشه یا در سال دوم هجری و یا در سال چهارم هجری ازدواج کرده

سن اسماء بنت ابوبکر، خواهر عایشه 

1. ابونعیم اصفهانی در کتاب معرفت الصحابه جلد 6، رقم 3769 می گوید: " اسماء از سمت پدر خواهر عایشه بود و از او بزرگ تر بود، اسماء در 27 قبل از تاریخ به دنیا آمد." 2. طیرانی در مُعجم الکبیر جلد 24، صفحه 77 میگوید: " اسماء، دختر ابوبکر، درسال 73 هجری، بعد از پسرش عبدالله ابن زُبِیر از دنیا رفت. او درهنگام وفات 100 ساله بودیعنی اسماء در سال اول هجری 27 ساله بوده.

3. موارد زیر نیز در تایید سن اسماء در زمان هجرت است که 27 سال داشته:
__ابن اًساکه در مدینه الدمشق، جلد 69، صفحه 9
__ابن اصیل در اسدالقابه فی معرفت الصحابه، جلد 7، صفحه 11
__النوی در تحذیب الاسماء و الغات، جلد 2، صفحه 597 و 598
__بدرالدین عینی در عمده القاری شرح صحیحه بخاری، جلد 2 ، صفحه 193
__عسقلانی شافعی در تقریب التحذیب، جلد 1، صفح 743

اختلاف سن عایشه و خواهرش اسماء

1. بیهقی در سنن کبری، جلد 2، صفحه 204 می گوید: " اسماء، دختر ابوبکر 10 سال از عایشه بزرگ تر بود "

2. ذهبی در سیر اعلام النبلاء، جلد 2، صفحه 289 به نقل از عبدالرحمن ابن ابی زِناد می گوید: " اسماء 10 سال از عایشه بزرگ تر بوده "

3. ابن اساکه در مدینه الدمشق، جلد 69، صفحه 8 میگوید: " اسماء از عایشه 10 سال بزرگ تر بود "

4. ابن کثیر دمشقی سلفی در الودایه و نهایه، جلد 8، صفحه 345 و 346 نیز می گوید که اسما 10 سال از عایشه بزرگتر بود.

5. ملا علی قاری در مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، جلد 1، صفحه 331 نیز همین را می گوید.

و منابع بسیار دیگر

بنابراین عایشه 10 سال از اسماء کوچک تر بوده. اسماء در سال اول هجری 27 سال داشته، پس عایشه در اول هجری 17 سال داشته و بنا بر احادیث یا در دوم و یا در چهارم هجری ازدواج کرده که بیشتر احادیث می گوید دوم عقد و چهارم ازدواج کرده. پس عایشه در سن 19 سالگی به عقد پیامبر (ص) درآمده و در 21 سالگی با او ازدواج کرده است.

 

مطلب فوق بر اساس تحقیقات استاد رائفی پور نگاشته شده

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۲

کوه

با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانیِ ستم‌گری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

 

"احمد شاملو"

 

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۳

نه تو می مانی،

نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

"کیوان شاهبداغی"

۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۵

ما آدمها دو سبد با خودمون داریم...

یکی جلومون آویزونه، یکی هم پشتمون.

نکات مثبت و خوبی هامونو میندازیم تو سبد جلویی، عیبهامونو تو سبد پشتی.

وقتی تو مسیر زندگی داریم راه میریم، فقط دو چیزو می‌بینیم:

خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی.

 

"پائولو کوئیلو"

 

 

۱۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۶ ، ۱۴:۳۴

کائنات وجودی واحد است. همه کس و همه چیز با نخی نامرئی به هم بستهاند. مبادا آه کسی را در آوری، مبادا دیگری را مخصوصاً اگر از تو ضعیف تر باشد بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی در آن سر دنیا ممکن است همه انسان ها را اندوهگین کند و شادمانی یک تن همه را شاد کند.


"الیف شافاک"

برگرفته از کتاب: ملت عشق

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۷

هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم "لطیف" تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم. اما زمین تیره بود، کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.

 

من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟ 
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...

یا لطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...

 

"عرفان نظر آهاری"

از کتاب: در سینه ات نهنگی می تپد

 

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۲

آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند:

اول این که توسط استادان بوجود آمده اند

دوم این که تعدادشان کم است

پس: شما گنج پر ارزشی هستید؛

زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید.

«آگ ماندینو»

 

۱۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۵

کلاس اول دبستان، یزد بودم 
سال ١٣٤٠، وسطای سال
اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند،
شهرستانی بودم،
لهجه غلیظ یزدی و گیج 
از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود 
ولی تهران آب بابا 

معضلی بود برای من، 
هیچی نمی فهمیدم 
البته تو شهر خودمان هم
همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی

درسکی می خواندم.

تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس 
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم 
که شد دشمن قسم خورده من 
هر کس درس نمی خواند می گفت: می خوای بشی فلانی و

منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی میخوردم که

یادم نرود کی هستم!!

دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد.......

کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود،
او را برای کلاس ما گذاشتند،
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم. می دانستم جام اونجاست 

درس داد، مشق گفت که برای فردا بیارین. 
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم 
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها..
همگی شاخ در آورده بودیم 
آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن ،
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم،
دستام می لرزید 
و قلبم به شدت می زد.
زیر هر مشقی یه چیزی مینوشت ,
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: 


عالی

باورم نمی شد
بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم

یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد.

چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم؟؟؟؟
به ویژه ما 
پدران، مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و ...


خاطره ای از
استاد محمد شاه محمدی 
استاد مدیریت و روانشناسی

۱۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۲

چیز های خوب به سراغ کسانی

 می روند که باور دارند،

چیزهای بهتر به سراغ کسانی

 می روند که صبر می کنند، 

و بهترین چیزها به سراغ کسانی

 می روند که تلاش می کنند و

هیچ گاه

تسلیم نمی شوند

۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۸

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی
بوته ای در دامنه ای باش
ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید


اگر نمی توانی درخت باشی، بوته باش
اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش
و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن


اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش
ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه!

همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود
 

در این دنیا برای همه ما کاری هست
کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر

و آنچه که وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست


اگر نمی توانی شاهراه باشی، کوره راه باش
اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند
هر آنچه که هستی، بهترینش باش!

"
داگلاس مالوچ"

۲۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۷

کیفیت را فدای کمیت نکنید.

یک دانه نابش را داشته باشید،

یک عمر به عالم و آدم

پُزش را بدهید.

رنگین کمان ها

به چشم بهم زدنی

ناپدید میشوند...

 

"علی قاضی نظام"

 

۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۴۶

درختان می گویند «بهار»
پرندگان می گویند  «لانه»
سنگ‌ها می گویند «صبر»
و خاک‌ها می گویند «مصاحب»
و انسان‌ها می گویند «خوشبختی»
اما همه‌ی ما در یک چیز شبیهیم،
در طلب نور !
ما نه درختیم 
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه‌ی ضعف‌هایمان در تشخیص،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ... 

 

"حسین پناهی"

 

۲۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۰

همه‌‌ی ما شرایط دشوار استرس و اضطراب را تجربه کرده ایم. اما سوال این است که وقتی پر از انرژی منفی هستیم که از محیط پیرامونمان دریافت کرده ایم با چه روشی این انرژی مضر را تخلیه کنیم؟ شاید خودمان هم متوجه نباشیم که مسخره کردن، غیبت کردن، فریاد زدن و هرگونه ناهنجاری دیگر در اجتماع نوعی دفع انرژی منفی درون و تلاش برای جذب انرژی مثبت دیگران است. اما این روش ها نه تنها کمکی به حل مشکلاتمان نمی کند بلکه باعث صدمه زدن به دیگران و بازگشت انرژی منفی در مقیاس بزرگتری به خودمان می شود. پس راه علاج کدام است و از چه طریقی می توانیم سرشار از انرژی مثبت باشیم؟

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۲

در روزهای برفی و زمستانی به فکر پرندگان هم باشیم

 

۲۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۰

زندگی رسم خوشایندی است.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

 

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.

 

هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است
.
چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟

گزیده ای از شعر صدای پای آب

سهراب سپهری

۲۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۱

من می خواهم بدانم که ... راستی راستی

زندگی یعنی این که توی یک تکه جا ...

هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؟!...

یا این که طور دیگری هم...

توی دنیا می شود زندگی کرد؟ ...

برگرفته از کتاب ماهی سیاه کوچولو 

نوشته ی صمد بهرنگی

۲۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۴

انسان باش، پاکدل و یکدل؛

زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن؛

هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

 

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۱:۳۶

الهی!

با خاطری خسته دل به تو بسته،

دست از غیر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ام.

بدهی؛ کریمی،

ندهی؛ حکیمی،

بخوانی؛ شاکرم،

نخوانی؛ صابرم ...

 

 

 

 

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۵:۲۵

در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،

برخیز تا بگریند ...

 

"کوروش کبیر"

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۷

خانه ی دوست کجاست؟

خانه دوست در آن عرش خداست؛

خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست؛

و فقط دوست، خداست ...

 

۲۴ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۶