قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
گفتند
خانه ی تو در مسیر رودخانه است
و من سوار بر قایقم پارو زدم
کم کم نیزارها، مرغ آبی ها محو شدند
جیغ مرغ های دریایی و سوت کشتی ها
جای آواز قورباغه را گرفتند
گفتند
خانه ی تو آن طرف دریاست
قایق من کوچک بود و خسته
قلبم اما برای تو بزرگ و تپنده
قایق را رها کردم
و دل به دریا زدم
"محسن حسینخانی"
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پرشور
زیبا
و
روان ...
(احمد شاملو)
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو
هر چه هست
فراموش می کنم!
فریدون مشیری
دلم امشب صاف است
آسمان هم آرام
و هزاران فانوس
باد هم می آید
و نسیمی زیرک
سعی دارد که بفهماند شب
مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست...
به گمانم فردا
روز خوبی باشد:
صورت ماه به من می گوید...!
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
"فاضل نظری"
آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است
این را دانستم و می دانم
که آدم به آدم است که زنده است
آدم به عشق آدم زنده است
«محمود دولت آبادی»
میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگار کودکی
دورانِ شور و شادمانی ها
خوشا آن روزگار کامرانی ها...
"حمید مصدق"
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
"سعدی شیرازی"
بهار آمده است و زمین، بچه ای را می ماند،
شعر از بر کرده، شعرهای بسیار!
شعری از راینر ماریا ریلکه
ترجمه محمود حدادی
پیشاپیش سال نو بر همه شما عزیزان مبارک
سال بسیار خوبی داشته باشید
پیش از آنی که عزادار محرم باشی
سعی کن در حرم دوست تو محرم باشی
خاک از حُرمت شش گوشه ی او حُرمت یافت
گر شوی خاک رهش قبله عالم باشی
منزلت نیست تو را بی مددِ مهرِ حسین
گر چه موسی شوی و عیسی مریم باشی
گر چه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن
سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی
شادی هر دو جهانت به خدا تأمین است
گر در این ماه عزا همسفر غم باشی
صاحب بزم حسین است و علی و زهرا
نکند غافل از این محفل ماتم باشی
هَمرَه زمزم اشکی که تو را بخشیدن
میتوان مُحرِم بیت اللهِ اعظم باشی
به همان دست و سر و سینه ی مجروح قسم
شرط عشق است بر این زخم تو مرهم باشی
"سید هاشم وفایی"
کوه
با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
"احمد شاملو"
نه تو می مانی،
نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده
"کیوان شاهبداغی"
هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم "لطیف" تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم. اما زمین تیره بود، کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...
یا لطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
"عرفان نظر آهاری"
از کتاب: در سینه ات نهنگی می تپد
کیفیت را فدای کمیت نکنید.
یک دانه نابش را داشته باشید،
یک عمر به عالم و آدم
پُزش را بدهید.
رنگین کمان ها
به چشم بهم زدنی
ناپدید میشوند...
"علی قاضی نظام"
درختان می گویند «بهار»
پرندگان می گویند «لانه»
سنگها می گویند «صبر»
و خاکها می گویند «مصاحب»
و انسانها می گویند «خوشبختی»
اما همهی ما در یک چیز شبیهیم،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همهی ضعفهایمان در تشخیص،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم ...
"حسین پناهی"
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.
هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟
گزیده ای از شعر صدای پای آب
سهراب سپهری
زمان دست توست...
زمین دست توست...
دنیا متلاطم می شود،
وقتی دست روی دست می گذاری.
"فرزانه باقری"
من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می داند چیست.
"حمید مصدق"