هنر و ادبیات

هنر و ادبیات

سلام
قدمتون به روی چشم ^_^
این وب متعلق به شماست.
کپی از مطالب و تصاویر هم آزاد
ممنون از بازنشرتون :)

بایگانی

وقتی از ته دل بخندی،
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری،
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی،
وقتی برای شاد بودن،
نیاز به بهانه نداشته باشی،
آن زمان است که واقعا زندگی می کنی

بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست،
اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.


برگرفته از کتاب چهار اثر نوشته فلورنس اسکاول شین

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۴۷

محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی

و دست های خودت خیس نشود
چه زیباست
بی قید و شرط عشق بورزیم
بی قصد و غرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
و ازهمه مهم تر
بی توقع 
به تمام موجودات محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش می کنند... 
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند،
شیطان در تنهایی خود خواهد مرد.

"هلن کلر"

برگرفته از کتاب «سه روز برای دیدن»

اثر: هلن کلر

ترجمه: مرضیه خوبان فرد

"هلن کلر در سال 1880در آلابامای آمریکا به دنیا آمد او در  18ماهگی در اثر یک بیماری سخت، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و چون هنوز صحبت کردن را به خوبی یاد نگرفته بود، توانایی حرف زدن را نیز نداشت. در سن 7 سالگی، والدبن هلن معلمی را برای او گرفتند تا شاید بتواند با وی ارتباط برقرار کند‍‍. زندگی واقعی هلن زمانی آغاز شد که  آنی سالیوان 21 ساله به عنوان معلم وارد زندگیش شد. آنی پس از مدت‌ها تلاش و با فشار دادن علامت‌هایی بر کف دست هلن، توانست معنی کلمات را به او یاد بدهد. پس از مدتی، هلن توانست علاوه بر نوشتن کلمات بر کف دست افراد، خط بریل را نیز یاد بگرید.  او درسن 20 سالگی وارد دانشگاه شد و توانست 4 سال بعد، در سال 1904 فارغ التحصیل شود.  هلن کلر از دوران دانشجویی نویسندگی را شروع کرد و تا آخر عمر ادامه داد. هلن 12 کتاب و مقالات بی شماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسایل اجتماعی و حقوق زنان نگاشت. او ادبیات آلمانی، فرانسه و انگلیسی را فرا گرفت و بعدها در رشته‌های مختلف دیگر آموزش دید. هلن کلر در سال  ۱۹۶۸ در سن ۸۸ سالگی و بعد از یک عمر زندگی پرثمر درگذشت"

 

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۵۴

رمان قصر از آخرین نوشته‌های کافکاست، او  نوشتن این رمان را دو سال پیش از مرگش ( ژانویه ۱۹۲۲ ) آغاز کرد. این رمان در بیست فصل نگاشته شده که با مرگ کافکا رمان در فصل بیستم ناتمام می ماند. اما با توجه به نشانه ها  و علایم موجود در کتاب می توان حدس زد که کتاب می بایست در فصل بیستم به اتمام می رسید و احتمالا نباید بیشتر از آن ادامه می یافت.

رمان ماجرای مردی بنام «کا» است که در شبی پر برف، وارد روستایی می‌شود  تا شب را استراحت کند اما به او چنین اجازه ای نمی دهند و می گویند در مجاور این دهکده قصر بسیار بزرگی قرار دارد که همه کارها را هدایت می کند و آقای «کا»  برای ماندن در دهکده به اجازه قصر نیاز دارد . او عنوان می کند که مساح* است و به درخواست خود قصر روانه این ده شده است . در تماسی تلفنی ، قصر ادعای اقای «کا»  را قبول می کند و او شب را در مهمان خانه می گذراند . از فردا صبح آقای «کا»  قصد دارد تا جوری به قصر برود و با شرح وظایفش آشنا شود . در ابتدا همه به او می خندند و می گویند دست یابی به قصر غیر ممکن است اما آقای «کا»  پشتکار زیادی دارد . او تلاش می کند و تلاش می کند و در این راه با افراد زیادی صحبت می کند و شایعات و افسانه های زیادی در مورد قصر می شنود و در این بین واقعا نمی تواند نه به قصر دست یابد نه به کارکنان عالی رتبه آن. در این رمان قصر مظهر جایی دست نیافتنی است.

شخصیت اصلی رمان قصر نماد انسانی جستجوگر است که صادقانه تلاش می کند تا به حقیقت و رستگاری دست یابد. او که شغلش مساحی است سمبل انسان معاصر است که تلاش می کند با حذف متافیزیک و ماوراءالطبیعه همه چیز را صرفا با نیروی عقل و منطق خود بسنجد و اندازه گیری کند و چون حقیقت و رستگاری فراتر از عقل اوست شکست می خورد و هر چقدر می کوشد به قصر نزدیک تر شود ناامید تر می شود. ولی با این وجود دست از تلاش برنمی دارد و همین تلاش است که به زندگی اش معنا می دهد. شاید پیام کافکا این باشد که تنها از راه عشق می توان به حقیقت و رستگاری رسید نه از راه عقل و سنجش های عقلی.

*مساح در گذشته به کسی اطلاق میشد که محلی را برای ساختن در نظر می گرفت و آنرا در قالب یک مستطیل در می آورد طول و عرض آنرا مشخص میکرد تا آماده ساختن خانه ، مهمانسرا و ... باشد. یعنی مساح که نقشه بردار زمین است چطور می تواند از اسرار فرازمینی سر در آورد.

۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۳

مادر از همه ی ما ضعیف تر بود؛

نه بخاطر غصه های مشترکمان،

بلکه بخاطر همدردی هایی که

با تک تک ما کرده بود...

برگرفته از رمان قصر اثر

فرانتس کافکا (فصل پانزدهم، صفحه 121)

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۱

هر چه انسان تر باشیم زخم‌ها عمیق‌تر خواهند بود، هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت ، بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی‌های‌مان بیشتر خواهد شد . شادی‌ها لحظه‌ای و گذرا هستند ، شاید خاطرات ِ بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند ؛ اما رنج‌ها داستانش فرق می‌کند ، تا عمق وجود آدم رخنه می‌کند و ما هر روز با آنها زندگی می‌کنیم ؛ انگار که این خاصیت انسان بودن است.

 

"اوریانا فالاچی، روزنامه نگار و نویسنده ایتالیایی (1929-2006)"

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

این کتاب که رمانی به زبان ایتالیایی است برخلاف اسمش نامه نیست بلکه گفتگوهای زنی باردار با فرزند درون شکمش می باشد. فالاچی از زبان زنی باردار خصوصیات دنیایی که در آن زندگی کرده است را برای فرزند درون شکمش بازگو می کند.

۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۱

ای پسر فاطمه، نور ھدی

 سبز ترین باغ بھار خدا

 با تو دل از غصه رھا می شود

 پاک تر از آینه ھا می شود

ای گل گلزار خدا، یا رضا

آینه قبله نما یا رضا

میلاد هشتمین نور ولایت بر شما دوستان مبارک

۱۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۳

حالا که ما یاد گرفته ایم 

در هوا مثل یک پرنده پرواز کنیم 

و در دریا مثل یک ماهى شنا کنیم

فقط یک چیز باقى مانده؛ 

یاد بگیریم مثل یک آدم

روى زمین زندگى کنیم...!

"جرج برناد شاو"

 

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۰۱:۴۴

ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛

زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمی‌دانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...

ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،

پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی...

"الهی قمشه ای"

 

 

۱۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۷ ، ۲۲:۳۲

من رمز خوشبخی واقعی را یافته ام. باید حال را دریابی، نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر لحظاتی را که در اختیار داری بدانی. مثل کشاورزی: آدم، هم می تواند در یک زمین پهناور بذر بپاشد، هم می تواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کند و از همان نقطه ی کوچک نهایت استفاده را ببرد. من هم میخواهم کشت و کارم را به یک قطعه ی زمین کوچک محدود کنم. میخواهم از لحظه لحظه ی عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت می برم. بیشتر مردم زندگی نمی کنند، فقط می دوند. آنها سعی می کنند به هدفی دور و دراز دست بیابند، اما در وسط راه چنان از نفس می افتند و خسته می شوند که اصلا مناظر زیبای محیط آرام اطراف خود را نمی بینند. وقتی به خود می آیند که پیر و فرسوده شده اند و دیگر فرقی نمی کند به هدفشان برسند یا نه...!

 

بابا لنگ دراز / جین وبستر / مترجم: مهرداد مهدویان

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۰:۲۹

اگر خودتان را باور داشته باشید دیگران‌ نیز شما را باور می کنند و این قانون کائنات است..

وقتی به خودتان‌ ایمان داشته باشید این ایمان حتی بر فیزیک بدنتان نیز اثر می گذارد..

احساس قدرت می کنید قدم هایتان‌ را محکم‌ بر می دارید. شانه هایتان را بالا می دهید. وقتی خوشحالید یا در یک امری موفق می شوید به خودتان توجه کنید چه حالتی دارید؟ می خواهید پرواز کنید. احساس شور و شعف دارید سرتان مدام‌ بالاست می خواهید به همه اعلام کنید که موفق و خوشحالید.

خوب همین حالت را داشته باشید تا موفقیت و شادی را جذب کنید باور کنید که می توانید.

یعنی اول حالت فیزیکی وروحیتان را درست کنید مثل زمانی که موفق و خوشحال هستید تا در طیف و ارتعاش آن‌ قرار بگیرید..

 

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۷

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی کند

رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کنند

درختان میوه خود را نمی خورند

خورشید گرمای خود را استفاده نمی کند

گل، عطرش را برای خود گسترش نمی دهد

 

زندگی  یعنی در خدمت دیگران، این قانون طبیعت است . . .

پس اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن!

اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن،

معجزه زندگی دیگران باش!

این قانون کائنات است !!!

معجزه زندگی دیگران که باشی

بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود ….!

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۷ ، ۰۹:۵۹

هیچ کس در هیچ کجا چمدانی همراهش نیست که پر از حال خوب برای ما باشد و آن را به ما سوغات بدهد .

حال خوب از درون ما می آید .

مهم اینست که با توجه به داشته هایمان حال خوب را برای خودمان ایجاد کنیم و

مهم تر اینست که شادی های کوچک را برای خود بسازیم

و از آنها احساس رضایت کنیم .

گاهی با خوردن یک بستنی قیفی ، با یک پیاده روی  همراه با موزیک دلخواه ، با دیدن یک فیلم کمدی و رفتن به طبیعت ...می توانیم حال خوب را به خودمان هدیه کنیم .

مهم اینست که بخواهیم حال خوب داشته باشیم و حس قربانی به خودمان نگیریم .

به همین سادگی ...

زندگی همین لحظه هاست...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۷ ، ۲۲:۵۸

در کنار ساحل قدم می زدم و می خواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد
جلوتر رفتم تا به شیء درخشان رسیدم. 
نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را می خوردم !!

 

"دومین مکتوب" اثر پائولو کوئیلو



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۶:۰۸

سنگین ترین کیفری که خدایان یونانی توانستند برای سیزیف عاصی در نظر بگیرند بیهودگی بود: تکرار ابدی کاری اجباری در شرایطی که امکان هر نوع پیشرفتی از او سلب شده بود. مدام سیزیف باید تخته سنگش را از یک سربالایی تیز بالا می برد، همین که به نوک سربالایی می رسید سنگ قل می خورد پایین و می افتاد توی دره. او دوباره پایین می آمد و آن را هن و هن کنان بالا می برد. فقط خدایان یادشان رفته بود که سنگ به مرور زمان سائیده می شود. زاویه ها و تیزی های سنگ که دست های سیزیف را خونین و مالین میکرد، در صد ساله اول مجازاتش صاف و صوف شد. گوشه کناره ها و کج و کوجی هایش در پانصد سال بعد صاف شد، طوری که هل دادن پرزحمتش جایش را به قل دادن ساده داد. در هزاره بعد، تخته سنگ هی کوچک و کوچک تر شد و راه سقوطش به طرز چشمگیری هموارتر. عاقبت دیگر به ندرت می شد اسم آن را تخته سنگ گذاشت. چیزی بیش از یک سنگریزه از آن باقی نمانده بود.

تازگی ها فکر بکری به ذهن سیزیف رسیده. سنگریزه را توی جیبش می گذارد و با کارت اعتباری، قرص های مسکن و داروهای آرام کننده می برد. حالا هر روز صبح با آسانسور به طبقه بیست و هشتم ساختمان دفترش، روی قله کیفرگاهش می رود و شب ها دوباره پایین می آید.

نقطه سر خط (گزیده داستان های آلمانی و اروپایی) علی عبداللهی

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۸

کارل یونگ معتقد بود ما نمی توانیم صفتی را که در خود نداریم در دیگری تشخیص دهیم. به عنوان نمونه اگر شما فردی را خودخواه می دانید، مطمئن باشید شما هم می توانید به همان اندازه خودخواهی نشان دهید. چرا که ما نمی توانیم چیزی را درک کنیم بدون اینکه خود، آن نباشیم
مولانا در کتاب فیه ما فیه آورده است:
اگر در برادر خود عیب می بینی، آن عیب در توست که در او می بینی. عالَم همچون آیینه است؛ نقش خود را در او می بینی. آن عیب را از خود جدا کن. زیرا آن چه از او می رنجی، از خود می رنجی.

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۳

به چشم هات اعتماد نکن. اون‌ها فقط محدودیت‌ها رو نشون میدن.

با فهم و درکت نگاه کن، دنبال چیزی بگرد که می‌دونی و راه پرواز رو خواهی دید. محدودیتی در کار نیست!

برگرفته از کتاب جاناتان مرغ دریایی

اثر ریچارد باخ

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۵:۰۱

اگر زمان منتظر ما می‌ایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقص‌های کمتری را تجربه می‌کردیم. نمی‌دانم زندگی بدون واژه‌ی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرین‌تر است یا مزه‌ی یکنواختی دارد!؟

برگرفته از کتاب تنهایی پر هیاهو

اثر بهومیل هرابال

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۴:۳۸

اگر روی صندلی قربانی نشسته اید و علت بدبختی های تان را

همسر نادان، رئیس بداخلاق، عوامل بد ژنتیکی، سیاسی و اجتماعی می دانید، و مسئولیت های خود را به گردن دیگران می اندازید، شما در وضعیتی هستید که از آن رهایی نخواهید داشت و به بن بست رسیده اید. مگر اینکه صندلی خود را عوض کرده روی صندلی مسئول بنشینید.

دکتر اروین دی یالوم

۲۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۲

استشمام عطر خوشبوی رمضان؛

از پنجره ی ملکوتی شعبان؛

گوارای وجود پاکتان ...

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۳

در شهر نشانه ای ز تبلیغِ تو نیست؛

ای عشق ستادِ انتخاباتت کو ...؟!

 

السلام علیک یا صاحب الزمان «عج»

 

میلاد با سعادت منجی عالم بشریت، برپاکننده قسط و عدل؛

 حضرت ولیعصر،امام زمان؛ مهدی موعود «عج» بر عموم شیعیان جهان مبارک باد ...

 

۱۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۰۶